درسم تموم شد ، خوشحالم ، یک مدال افتخار دیگه به گردن خودم انداختم ، همیشه همینجوریه یک هدف در دوردستها انتخاب می کنم و در حدِ دررفتگی کتفم دستم دراز می شه تا هدفم رو به چنگ بیارم . اما ظاهرا این روزها یه تغییراتی توی من ایجاد شده ، تغیراتی از داخل عمق وجودم ، ذهن دونده و
عصیانگرم می خواد یورتمه بره اما اون منه تغییر یافته یک افسار بهش می زنه و مهارش می کنه . هنوز نمی دونم اون منه عصیانگر از کجا سرچشمه می گیره، اما باعث و بانیه همه ی این مدالها یی که شاید تو بهشون می گی موفقیت، همین منه عصیانگر بوده. رشته ریاضی دبیرستان، مهندسی برق دانشگاه، کارهای دوره دانشجویی، استقلال مالی، ازدواج کردن، بچه دار شدن، چپوندن همه ی عمر و زندگی ام در هشت چمدون و مهاجرت به کانادا، بکش و واکش از تورنتو به کلگری، هنرمند شدن و تابلو درست کردن ، پی انج گرفتن، سر و سامون دادن اون خونه ، گذاشتنش و رفتن برای همیشه، مهاجرت به امریکا با دوازده چمدون، طلاق با جیب خالی و اخریش هم همین دانشگاه رفتن در اوج افسردگی و گیرودار طلاق. اگه این منه عصیانگر نبود الان چه وضعیتی می داشتم ؟ خوشحال می بودم ؟ مدال افتخار ؟ هدف ؟ ....... تالسا ششم می دوهزار و بیست غار کهف...
ادامه مطلبما را در سایت غار کهف دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 34 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 19:01