غار کهف

ساخت وبلاگ
توی این سه ماه خونه نشینی، یکسری از ادمها از زندگی من محو شده اند یک آدمهایی که انگاری از سر اجبار باهاشون در ارتباط بودم نه از سر علاقه . مثل همکارهایی که هر روز توی اداره می دیدمشون و به غیر از مسایل کاری درباره اتفاقات خارج از اداره هم باهاشون حرف می زدم مثلا از ویندی احوال دخترش رو از زمان بارداری دنبال کردم تا وقتی که بچه به دنیا اومد و دیگه هر روز که ویندی رو می دیدم گفتگو درباره دخترش و نوه اش اغاز می شد و یا مت و درد دلهایش درباره ی مادرش، برادرش و دخترهایی که می دید و هیچ کدوم ماندگار نمی شدن . بله همکارهایم با همه ی داستانهای زندگی شان محو شده اند، حتی جلسه ها هم که قرار بودند به صورت تصویری انجام بشن ،تلفنی رفع و رجوع می شن. انگار که توی خیالم با یکسری آدم دارم کار می کنم و جلسه می زارم، آدمهایی که شاید حتی واقعی نباشند. و اما نقش یکسری آدمها پررنگتر شده، بدون اینکه توی زندگی روزمره من حتی حضورفیزیکی داشته باشند، فقط توی همون دنیای خیالی یکسری آدمها به من نزدیکتر شده اند، انگار این خونه نشینی باعث شده که وقت بیشتری برای اصلیات زندگی بزارم و فرعی ها خود به خود رفته اند به حاشیه . غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 22:04

درسم تموم شد ، خوشحالم ، یک مدال افتخار دیگه به گردن خودم انداختم ، همیشه همینجوریه یک هدف در دوردستها انتخاب می کنم و در حدِ دررفتگی کتفم دستم دراز می شه تا هدفم رو به چنگ بیارم . اما ظاهرا این روزها یه تغییراتی توی من ایجاد شده ، تغیراتی از داخل عمق وجودم ، ذهن دونده و عصیانگرم می خواد یورتمه بره اما اون منه تغییر یافته یک افسار بهش می زنه و مهارش می کنه . هنوز نمی دونم اون منه عصیانگر از کجا سرچشمه می گیره، اما باعث و بانیه همه ی این مدالها یی که شاید تو بهشون می گی موفقیت، همین منه عصیانگر بوده. رشته ریاضی دبیرستان، مهندسی برق دانشگاه، کارهای دوره دانشجویی، استقلال مالی،  ازدواج کردن، بچه دار شدن، چپوندن همه ی عمر و زندگی ام در هشت چمدون و مهاجرت به کانادا، بکش و واکش از تورنتو به کلگری،  هنرمند شدن و تابلو درست کردن ، پی انج گرفتن، سر و سامون دادن اون خونه ، گذاشتنش و رفتن برای همیشه، مهاجرت به امریکا با دوازده چمدون، طلاق با جیب خالی و اخریش هم همین  دانشگاه رفتن در اوج افسردگی و گیرودار طلاق. اگه این منه عصیانگر نبود الان چه وضعیتی می داشتم ؟ خوشحال می بودم ؟ مدال افتخار ؟ هدف ؟ ....... تالسا ششم می دوهزار و بیست غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 34 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 19:01

توی این سه ماه خونه نشینی، یکسری از ادمها از زندگی من محو شده اند یک آدمهایی که انگاری از سر اجبار باهاشون در ارتباط بودم نه از سر علاقه . مثل همکارهایی که هر روز توی اداره می دیدمشون و به غیر از مسایل کاری درباره اتفاقات خارج از اداره هم باهاشون حرف می زدم مثلا از ویندی احوال دخترش رو از زمان بارداری دنبال کردم تا وقتی که بچه به دنیا اومد و دیگه هر روز که ویندی رو می دیدم گفتگو درباره دخترش و نوه اش اغاز می شد و یا مت و درد دلهایش درباره ی مادرش، برادرش و دخترهایی که می دید و هیچ کدوم ماندگار نمی شدن . بله همکارهایم با همه ی داستانهای زندگی شان محو شده اند، حتی جلسه ها هم که قرار بودند به صورت تصویری انجام بشن ،تلفنی رفع و رجوع می شن. انگار که توی خیالم با یکسری آدم دارم کار می کنم و جلسه می زارم، آدمهایی که شاید حتی واقعی نباشند. و اما نقش یکسری آدمها پررنگتر شده، بدون اینکه توی زندگی روزمره من حتی حضورفیزیکی داشته باشند، فقط توی همون دنیای خیالی یکسری آدمها به من نزدیکتر شده اند، انگار این خونه نشینی باعث شده که وقت بیشتری برای اصلیات زندگی بزارم و فرعی ها خود به خود رفته اند به حاشیه . غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 36 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 19:01

دو هفته ایی می شود که توی ذهنم دارم با تو حرف می زنم. هی حرفهایت ، نوشته هایت، نوتهایِ های لایت شده و نوشته های روی استیکی نوتهای زرد رنگت را با خودم مرور می کنم. آراستگی لباس پوشیدنت، ساعت بند طلایی ، کتابخانه ات در بکگراندی مرتب، موهای درست شده وهمیشه صاف نشستنت مثل یک نوار آپارات روی دیوارِ، جلوی چشمم رژه می روند. هی می خواهم برایت توضیح بدهم چقدر خوب است که کلاس گردانی می کنی، احوال همه را می پرسی، خیلی ها را برای ابراز وجود کردن سر شوق می آوری. نوشتن، بیان کردن و ابرازعقیده کردن یک قدرتی می خواهد که هر کسی ندارد. یک نعمتی هست که خداوندگار به همه ی بنده گانش اعطا نکرده است. چه قدرتِ خوب و چه جسارتِ زیبایی داری که ابراز می کنی و بقیه را هم سرِ شوق می آوری.از طرف من به برادرت بگو این هوش ، ذکاوت و سلامت روان است که بتوانی در یک جمع با همه صحبت کنی و از خودت طراوت و شادابی بیرون بریزی ، به برادرت بگو اگر زنی  از لابلای ساکت باش، خانم باش، سنگین و رنگین باش و نخندهایی که ما در آن بزرگ شده ایم سالم و ساده بیرون بیاید و بشود مریم، باید به او افتخار کرد، باید اسمش را و حرف زدنش را آویزه گوش دخترانمان کرد که یادشان باشد حرف زدن، بلند خندیدن و اظهار نظر کردن، زیبایی زنانه است. بیست و چندسالی می شود که به برادرم گفته ام دیگر او یگانه مغزِ ریاضی فیزیک خانه نیست، خیلی وقت است که پدرم می داند من هم نان بیاور خانه ام و مثل مادرم مجبور نیستم ، به دخترم گفته ام سوختن و ساختن مرگ تدریجی است مدتهاست که می خندم، بلند هم می خندم به تلافی تمام سالهایی که حجاب بر سر و رویم کشیده شده بود تا مبادا مردهای جامعه ام گناه کنند. خدا شاهد است دو هفته ایی می شود که هی با خودم اقرار می کنم حسا غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 36 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 19:01

از وقتی که ازدواج کرد با دستهای مردانه اش دیوار بلندی دور خودش کشید ، پشت دیوار بلندِ برادرم گاهی بذر حسرت می کارم ، گاهی رها می کنم و ساقه ها ی حسرت خشک می شوند ، گاهی درو می کنم و آه می کشم. در تنها غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 50 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 20:37

شیرممد تازگی ها به اعضای خانواده اضافه شده، شیرممد شبیه نان شیرمال به سایز یک پیتزا ، بسیار مستقل و باشخصیت ، شروع می کنه به تمیز کردن خونه و هر چی موی سگ و گربه ، خاک و اشغال خورده های بچه ها روی زمی غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 44 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 20:37

مهاجرت دردی شده نشسته بر مغز استخوانهایم، خودم را اسیر سختی های  گذشته کرده ام و در خماریِ روزهای  شادی که رفته اند مانده ام . دردهای کهنه چیزی جز تصور ذهنی من نیستند. در چهل سالگی فهمیدم که حسرتها ، غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 45 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 20:37

اشکال داستان آنجا بود که احترام گذاشتن را یاد نگرفته بودم ، احترام گذاشتن به تصمیم دیگران ، احترام گذاشتن به تفاوتها و رد شدن، گذشتن و رفتن. همکارم پسری بوداهل میانه شهری کوچک در آذربایجان شرقی، همکار غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 45 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 20:37

در طول و بعد از پروسه ی طلاق مفهوم خانواده و ازدواج توی ذهنم کاملا به هم ریخته و دگرگون شده راستش هنوز در مرحله ی بی مفهومی هست و نه تقدسی داره نه هیجانی . یک زمانی ازدواج و حضور مرد ( کلمه ی مرد رو توی دهنت بچرخون و همچین پُر تلفظ کن) به معنای تکامل غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 13:21

باورها و اعتقاداتی که من از بچگی  تا همیشه ی بزرگی ام  از جامعه ، مذهب و خانواده ام گرفته ام مثل قلابهایی هستند  که به مغز من فرو رفته اند و رفتار های من را کنترل می کنند اولین قلابی که از مغزم بیرون کشیدم باوری بود به نام سوختن و ساختن ، قلابی ضخیم غار کهف...ادامه مطلب
ما را در سایت غار کهف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lonelynights بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 13:21